معنی پاکیزگی و پاکی

حل جدول

پاکیزگی و پاکی

نزه


پاکی

پاکدامنی، پاکیزگی، طهارت، عفت، خلوص

طهارت


پاکیزگی

نزهت

نزه

نظافت

لغت نامه دهخدا

پاکیزگی

پاکیزگی. [زَ / زِ] (حامص) پاکی. طهارت. طُهر. طُهرَه. نَقاوَت. نظافت. وضاءَه. (صراح). نَقاء. صفا. (دهار): نگاه باید کرد تا احوال ایشان [شاهان غزنوی] بر چه جمله رفته است و میرود درعدل و خوبی سیرت و عفت و دیانت و پاکیزگی روزگار و نرم کردن گردنها. (تاریخ بیهقی). و هرگاه که متقی درکار این جهان گذرنده تأملی کند مقابح آنرا بنظر بصیرت بیند و پاکیزگی ذات حاصل آید. (کلیله و دمنه).
ز پاکیزگی شهر و از خرّمی ده
روان گشت بازار بازرگانی.
فرخی.


پاکی

پاکی. (حامص) طهارت. (برهان). طُهر. طیب. پاکیزگی. مقابل پلیدی. || قُدس:
نخست از جهان آفرین کرد یاد
خداوند خوبی و پاکی و داد.
فردوسی.
|| بی غشی. صفا. (برهان). صفوت. ویژگی.بی آمیغی. خلوص:
ببزرگی چو سپهر است و بپاکی چو هوا
بسخاوت چو برادر بدیانت چو پدر.
فرخی.
برای پاکی لفظی شبی بروز آرد
که مرغ و ماهی باشند خفته او بیدار.
کمال اسماعیل.
|| پاکدامنی. عِفت. عصمت. طهارت. ذیل. پارسائی:
تو گفتی که من بدتن جادوم
ز پاکی و از راستی یکسوم.
فردوسی.
بگسترد پاکی و هم راستی
سوی دیو شد کژی و کاستی.
فردوسی.
ترا داد یزدان بپاکی نژاد
کسی چون تو از پاک مادر نزاد.
فردوسی.
و تناسخیان گویند که وی [جمال] خلعت آفریدگار است که به مکافات آن پاکی و پرهیزگاری که بنده کرده بود اندر پیش... او را کرامت کند. (نوروزنامه).
چون شهره شود عروس معصوم
پاکی و پلیدیش چه معلوم.
امیرخسرو.
|| ضیا. روشنائی:
شب سیاه بدان زلفکان تو ماند
سپید روز به پاکی رخان تو ماند.
دقیقی.
|| حال زن که حائض نباشد. سرشستگی. طُهره. قُرء. قَرء. طهارت زن از حیض. بازایستادن خون پس از حیض. مقابل ناپاکی، بی نمازی، قاعدگی. || تمام شدن. || استره ٔ سرتراشی. (برهان). تیغ.
- آب پاکی بدست کسی ریختن، یکباره او را نومید کردن.
- به پاکی یاد کردن، تقدیس. تسبیح. تنزیه.
- پاکی نژاد، اصالت. نجابت. پاکزادی. پاک نژادی.

فرهنگ فارسی هوشیار

پاکیزگی

پاکی طهارت نظافت لطافت طهر صفا.


پاکی

عفت، پاکیزگی

فرهنگ معین

پاکیزگی

(زِ) (حامص.) پاکی، طهارت، نظافت.

فرهنگ عمید

پاکیزگی

پاک بودن، دور بودن از آلودگی‌های اخلاقی،
پاکی، طهارت، نظافت،


پاکی

پاک بودن، پاکیزگی: شب سیاه بدان زلفکان تو ماند / سپیدروز به پاکی رخان تو ماند (دقیقی: ۹۷)،
[مجاز] پاکدامنی، عفت،
(اسم) [قدیمی] استره، تیغ سرتراشی،
(اسم) چاقوی کوچکی که هنگام حجامت و خون گرفتن پوست بدن را با آن خراش می‌دهند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

پاکیزگی

پاکی، تطهیر، تنظیف، صفا، طهارت، طهر، نزهت، نظافت،
(متضاد) کثافت


پاکی

پاکدامنی، پاکیزگی، تصفیه، تطهیر، تمیزی، خلوص، درستی، صفا، طهارت، طهر، عصمت، عفت، نظافت،
(متضاد) پلیدی

معادل ابجد

پاکیزگی و پاکی

109

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری